مراقب افکارت باش که گفتارت می شود ، مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود ، مراقب رفتارت باش که عادتت می شود ، مراقب عادتت باش که شخصیتت می شود ، مراقب شخصیتت باش که سر نوشتت می شود . امام علی (ع) پس مواظب سر نوشتت باش که چگونه آن را میسازی ....... نام علی : عدالت پیشاپیش عید غدیر خم را به همه شما دوستان عزیز تبریک میگویم . یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید ؛ آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که:((عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود)).قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. *به دوستم اس ام اس زدم میگم کلاس تشکیل نمیشه. جواب داده یعنی استاد نیومده؟ میگم پ ن پ رفته قایم شده همه دارن دنبالش میگردن. *با دوستم رفتیم خرید. برگشتیم دیدیم ماشینش نیست میگه: دزدیدنش میگم پ ن پ خسته شده بود از بس منتظر ما وایساد. اس ام اس داد گفت من میرم خودتون بیاین! *لباس خریدم. کارت عابرمو گذاشتم رو میز میگم 2015? میگه رمز کارتته؟ میگم پ ن پ تلفنمه. دادم مزاحم بشی. *تو اتوبان گشت نامحسوس یه ماشینو گرفته بود. راننده ماشینه به پلیسه میگه می خوای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پ ن پ با دوتا همکارام می خواستیم منچ بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم. *نصف شب ماشین خاموش شده زنگ زدم میگم بابا باطری ماشین تموم کرده روشن نمیشه. میگه یعنی خالی شده؟ پ ن پ واقعا تموم کرده دارم میبرم خاکش کنم گفتم ببینم تو هم میای؟ *به دوستم می گم تب کردم میگه؛ مریض شدی؟ می گم پ ن پ دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کار میفته یا نه. *یارو میره سردخونه میگه: بی زحمت جسد پدربزرگمو تحویل بدین. میگن: می خوای خاکش کنی؟ پ ن پ میخواهم تا گارانتیش تموم نشده ببرم عوضش کنم. *رفتم پیژامه از کمد برداشتم پوشیدم بابام میگه از تو کمد برداشتی؟ پ ن پ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم. *داشتم می رفتم طرف ماشینم یهو دیدم افسره داره یه چیزی می نویسه! گفتم: داری جریمه ام می کنی؟ پ ن پ دارم اسمتو پشت کارت دعوت عروسیم می نویسم. میای؟ *رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟ میگه برا کباب؟ پ ن پ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام. *خوابیدم تو آفتاب دوستم اومده میگه داری آفتاب می گیری؟ پ ن پ دارم فتوسنتز می کنم!! نشانم ده صراط روشنم را / خودم را، باورم را، بودنم را خداوندا من از نسل خلیلم / به قربانگاه می آرم «منم» را قربان، عید سر سپردگی و بندگی مبارک تلویزیونو روشن کردم داره ستایش نشون میده مامانم اومده میگه : زدی شبکه 3 ؟ پَ نَ پَ شبکه مستنده داره راز بقا نشون میده. مسافرت رفته بودیم یزد دوستم زنگ زده میگه: اونجا هوا گرمه ؟ پَ نَ پَ داره برف میاد ما هم الان توی بهمن گیرکردیم. زنگ زدم تاکسی تلفنی یارو گوشی رو برداشته میگه ماشین میخوای؟ پَ نَ پَ زنگ زدم ببینم شما ماشین لازم ندارین. رفتم لبنیاتی میگم نوشابه داری؟ میگه: خنک باشه ؟ پَ نَ پَ گرم بده هوا سرده میترسم سرما بخورم. عینک زدم دارم توی خیابون قدم میزنم دوستم از راه رسیده میگه: چشمات ضعیف شده؟ پَ نَ پَ تست بازیگری قبول شدم دارم قیافه میگیرم. رفتم توی یه روستایی یارو اومده میگه: از شهر اومدی ؟ پَ نَ پَ من آدم فضایی ام از کره مریخ اومدم. توی وبم یه چند تا پَ نَ پَ گذاشتم یارو اومده نظر داده که پَ نَ پَ مخفف پس نه پسه ؟ بهش گفتم : پَ نَ پَ مخفف سازمان جاسوسی امریکاست.
راه علی : سعادت
عشق علی : شهادت
ذکر علی : عبادت
عید علی : مبارک
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند ؛ برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند .شماری دیگر هم گفتند:”با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی” را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست ؛ و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند ؛ داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.
این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود!!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |