من سرم توی کار خودم بود
برای دیدن ادامه داستان به ادامه مطلب بروید
بعد یه روز یه نفرو دیدم
اون این شکلی بود
ما اوقات خوبی با هم داشتیم
من یه کادو مثل این بهش دادم
وقتی اون کادومو قبول کرد من
اینجوری شدم
ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم
وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن
و منم اینجوری بهشون جواب میدادم
اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه
و من اینجوری بودم
بعدش اینجوری شدم
احساس من اینجوری بود
بعد اینجوری شدم
بله....آخرش به این حال و روز افتادم
پدر عاشقی بسوزه
نوشته شده در دوشنبه 91/7/24ساعت
5:35 عصر توسط فاطمه
نظرات ( ) |
|